خشونت عملیات جراحی باعث شد که داروين از پزشکی بیزار شود و در عوض، نزد یک برده سیاه پوست آزاد شده به نام «جان ادمونستون» به آموختن تاکسیدرمی مشغول شد.داروین ترجیح میداد که به جای درس خواندن، همراه با پسر عمویش «ویلیام داروین فاکس» به سوارکاری، تیراندازی و جمعآوری سوسک بپردازد و در این کار چنان پیشرفت کرد که او را به عنوان سوسک شناس به جناب کشیش «جان استیونس هنسلو» استاد گیاه شناسی معرفی کردند. داروین در کلاسهای تاریخ طبیعی «هنسلو» شرکت مي كرد و چیزی نگذشت که محبوبترین شاگرد وی شد.نیروی دریایی به دنبال یک طبیعی دان میگشت که ناخدا «رابرت فیتزروي» را در یک سفر اکتشافی به امریکای جنوبی همراهی کند. این سفر فرصتی گرانبها براي داروین بود تا بتواند خواسته هاي خود را به عنوان يك طبیعی دان دنبال کند.سفر با کشتی بیگل، پنج سال به طول انجامید. در اين سفر، داروین بیشتر زمان خود را صرف پویشهای زمینشناختی، بررسی سنگوارهها و مطالعه بر روی ارگانیسمهای زنده کرد. او از موجودات زنده امریکای جنوبی، هزاران نمونه جمع آوري كرد که بسیاری از آنها برای دانشمندان غربی ناشناخته بودند.پس از پايان سفر، داروین با کنار هم گذاشتن مشاهدات خود، نحوه پراكندگي گونههای مختلف جانوری را شرح داد.در نتيجه فعاليتهاي داروين،واژههايي مانند «تنازع بقا» و «بقاي اصلح» كه از سوي داروين مطرح شد، اكنون در گفتگوهاي روزانه جا افتاده است. كاميابي «تئوري تكامل» در روشن كردن اصل و ريشه نژاد انسان، اين نظريه را تقويت كرد كه علم ميتواند پاسخگوي تمام مسائل طبيعي باشد، ولي افسوس كه علم به تنهايي قادر به پاسخگويي به تمام مشكلات بشري نيست. چارلز داروين در سال 1882 از دنيا رفت. منبع:http://www.rahpoo.com
«داروین» نظریه ی خود را بر روی چهار اصل استوار ساخت و اصول چهارگانه ی وی عبارتند از:
1.تنازع بقا
2. انتخاب اصلح
3. وراثت صفات اکتسابی
4. سازش با محیط
اینک به شرح هر یک از این اصول می پردازیم:
1.تنازع بقا
افزایش نامحدود جانوران و گیاهان، سبب می شود که غذا و مسکن برای عموم آنها کفایت نکند، تنها فرزندان آدم، اگر با مرگ و میر غیرطبیعی وبرو نشوند، در هر بیست و پنج سال جمعیت آنها در کره زمین دو برابر می گردد و چیزی نمی گذرد که برای سرپا ایستادن فرزندان آدم، جایی پیدا نمی شود و هر گاه جانوران و گیاهان با موانعی روبرو نگردند، پس از مدتی تمام سطح کره زمین را فرا می گیرند.
در صحنه ی زندگی، هر موجودی با صدها عوامل نابود کننده، روبرو است که اساس زندگی آن را تهدید می کند، و هر موجودی می خواهد عوامل بقای خود را تحصیل کرده و از علل نابود کننده دور باشد. از این نظر همواره میان موجودات عالم نزاع و کشمکش برقرار است.
منازعه و جنگ که اثر مستقیم افزایش نامحدود موجودات جاندار و گیاهان است، در جانوران، آشکار و در گیاهان مخفی است.
«داروین» به قدری به این اصل ایمان دارد که درباره ی آن می گوید: چیزی سهل تر از قبول حقیقت اصل تنازع بقا نیست و اگر چنین امری موجود نباشد تعادلی که در طبیعت حکمفرما است، به درستی درک نخواهد شد.
پرندگان خوش آواز که با فراغ خاطر به فراز شاخه ها می نشینند، از حشرات و دانه ها تغذیه می کنند، و با این عمل خود، دائما عده ای از موجودات زنده را معدوم می سازند.
مرغان شکاری یا چهارپایان گوشت خوار دائما در کمین می باشند تا این پرندگان خوش آواز را طعمه خود ساخته از تخم ها و نوزادان آن ها سد جوع کنند.
2. انتخاب اصلح «طبیعی»
مدرک کشف این اصل همان انتخاب مصنوعی است، که میان کشاورزان مرسوم است: آنان از هر نسل، تعدادی را که دارای عالی ترین صفات مطلوب می باشند، انتخاب می کنند و با اعمال طولانی سرانجام از این انتخاب مصنوعی، نژادی به دست می آید که از کلیه آلودگی ها پیراسته می باشد. روی این اساس: در این جهان تنازع، موفقیت و بقا از آن موجوداتی است که شرایط بقای آن ها بیشتر و عوامل حیاتی در آنان بیش از دیگران موجود باشد مثلاً در میان حیوانات، تعدادی با شاخ های کوچک و بزرگ پیدا می شوند، و از آنجا که دسته ی اول به خوبی مسلح نشده اند احتمال نابودی آن ها بیشتر است، و دسته دوم در برابر حوادث بهتر پایداری می کنند. اگر اخلاف آنها به نوبه ی خود با شاخ هایی بهتر به دنیا آیند، این اعضا به تدریج در نسل های دیگر کامل تر می شوند و بدین طریق انتخاب انسب، سبب پیدایش تکامل می گردد.
خلاصه در این میدان مبارزه، فتح و غلبه با افرادی است که با شرایط نیرومندتری مجهز گردند، در این صورت طبقه مغلوب جای خود را به فاتح داده و خصایص طبقه ی فاتح تحت قانون وراثت به نسل های بعد منتقل می شودو در هر نسلی به صورت کامل تری درآمده بالنتیجه تحول انواع به وجود می آید.
3. قانون وراثت
قانون وراثت سومین اصلی است که «داروین» به آن تکیه کرده است، وی معتقد است که صفات اسلاف به اخلاف منتقل می گردد، و هر تحولی که در پدر و مادر به عنوان یک پدیده ی مادی رخ دهد همان گونه به فرزندان آن ها انتقال می یابد و در طول زمان در نسل های آینده به صورت یک تغییر کلی و نوعی درمی آید و در حقیقت این تغییرات جزئی پس از چند نسل، باعث می شود، فاصله ای زیاد، میان نیاکان و فرزندان به وجود آید، به طوری که هنگام مقایسه به صورت دو نوع مختلف و گوناگون درآیند.
نتیجه مطالعات او در این باره این است: «اگر صفت یا تغییری در جانور یا گیاهی در مرحله ای از زندگی ظاهر شود، در فرزندان او در همان سن یا زودتر بروز خواهد نمود».
4. قانون سازش با محیط
اعضای هر موجودی از گیاهان و جانوران، تابع محیطی است که در آن جا زندگی می کنند، اگر تغییری در محیط زندگی آن ها رخ دهد، لازم است برای ادامه ی زندگی تغییراتی در سازمان وجود آنان پدید آید، مثلاً: هر گاه یک موجود خاکی به محیط آبی انتقال یابد، و ناچار شود که غذای خود را در آب تهیه کند، باید اعضای مناسب محیط زندگی در او بوجود آید. هر گاه بر اثر تغییر محیط، اعضای سابق آن بی مصرف شود، کم کم رو به تحلیل گذارده و از بین می رود. وی پیدایش پرده ی شنا را در پای «اردک» از این راه تحلیل و تفسیر می کند و نتیجه می گیرد که هر گاه حیوان چشم داری مجبور شود که در غارها و دالان های زیرزمینی بسر برد، کم کم قوه ی بینایی او از بین می رود، و پس از چند نسل در ردیف حیوانات نابینا درمی آید.
«داروین» با این اصول چهارگانه معتقد شده که موجوداتی که امروز به صورت انواع مختلف دیده می شوند روز نخست یک نوع بیش نبودند سپس به مرور زمان از یکدیگر جدا شده اند و درباره ی انسان نیز همین گونه نظر می دهد.
تبارشناسی انسان از نظر «داروین»
«داروین» بر اثر شباهت زیادی که، میان انسان و میمون وجود دارد، تبار انسان را به میمون رسانیده و احتمال می دهد، که میمون ها از جانورانی پدید آمده اند که امروز آن ها را در دسته ای به نام «لمور»هاجای می دهند.«لمور» هم چنان که به میمون شباهت دارد، به کیسه داران نیز بی شباهت نیست. این جانوران از پستانداران اشتقاق یافته، و زیر شکم خود کیسه مخصوصی دارند و نمو فرزندان آنها در میان آن به پایان می رسد سپس با طی وسایطی ریشه وجود انسان را به پست ترین ماهی ها می رساند.
اینک به طرز تحول و تکامل انسان در مکتب «داروین» می پردازیم:
«داروین» پس از مقایسه های فراوان میان انسان و میمون از نظر دست، پا، و ماهیچه، عضلات، مغز، جمجمه و سایر قسمت ها، درباره ی تحول انسان چنین می گوید:
«بوزینگانی که در نواحی سنگلاخ روزگار می گذرانند، و معمولاً به بالای درختان نمی روند روشی حاصل کردند که کاملاً شبیه روش سگان است. فقط انسان از آن میان به روش دوپایی تمایل نمود. قدرت کنونی انسان اثر مستقیم دست های او است. وی دست های خود را به منظور راه بردن تند و تحمل وزن بدن و برای بالا رفتن از درختان به کار می برد ؛ هرگز چنین موقعیتی را نداشت، وی موقعی توانست برخی از کارها را انجام دهد، که دست ها و قسمت فوقانی تنه آزاد گردید. این اعمال به نوبه ی خود اتکا به روی دو پا، و حالت «قائم» بودن را تشدید کرد».
«برای رسیدن به این هدف سودمند، پاها مسطح گردید. انگشت شست پا به تناسب وضعیت، تغییر شکل داد و انسان دیگر خمیده راه نرفت و تغییرات جزئی دیگر در خلال این تغییر حادث گردید. مثلاً دندان های «انیاب» برای پاره کردن گوشت به کار نرفت و تدریجاً به اندازه ی دندان های دیگر باقی ماند. سپس قیافه موحشی که داشت از بین رفت، مغز رفته رفته بزرگ تر گردید، جمجمه و ستون فقرات برای نگهداری و حفظ آن، تغییراتی حاصل نمود، و بالنتیجه قدم به قدم به مرحله ی کنونی نزدیکتر شد».
منبع:http://rasekhoon.net
نویسنده:آیت الله جعفر صبحانی